مسئله 91◄ اموات گفته های ما را می شنوند و وسیله گرفتن آنان برای اجابت دعا و قضای حاجت صحیح و ثابت است.
عن عائشة قالت: «كنت أدخل بيتي الذي دفن فيه رسول الله صلى الله عليه وسلّم وأبي فأضع ثوبي، فأقول: إنما هو زوجي وأبي، فلما دفن عمر معهم، فوالله ما دخلت إلاّ وأنا مشدودة على ثيابي حياءً من عمر». (مسند الامام احمد ج7ص288).
از حضرت عائشه (رض) ام المؤمنین: گفتند که من به خانه ی خود داخل می شدم، آن خانه ای که در آن رسول الله ﷺ مدفون است در حالی که ردای خود را از خود برداشته بودم و با خود می گفتم که در آن کسی جز شوهر و پدرم مدفون نیستند و وقتی عمر (رض) را در آن دفن کردند به الله ﷻ قسم که بر آن خانه وارد نشدم مگر آنکه ردایم بر من بسته شده بود؛ (یعنی به خاطر شرم داشتن از حضرت عمر (رض) با روسری و مانند آن خود را می پوشانیدم).
و این دلیل بر این است که اموات نیز قابل احترامند، آنطور که در زندگانی بودند.
قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه وسلم: «مَنْ زَارَ قَبْرَ أَبَوَيْهِ أَوْ أَحَدِهِمَا فِي كُل جُمُعَةٍ مَرَّةً غَفَرَ اللَّهُ لَهُ وَكُتِبَ بَرّاً» الْحكيم عن أَبي هُرَيْرَةَ رضَي اللَّهُ عنهُ. (جامع المسانید و المراسیل ج7ص35).
پیامبر ﷺ گفتند: هر کس زیارت کند قبر پدر و مادرش را یا یکی از آنها را در هر جمعه، آمرزیده شود و از نیکی کنندگان به پدر و مادر خود به حساب خواهد آمد.
عن قَتادةَ قال: ذكرَ لنا أنسُ بن مالكٍ عن أبي طلحةَ أنَّ نبيَّ اللهِ صلى الله عليه و سلّم أمرَ يومَ بدرٍ بأربعةٍ و عشرين رجلاً من صَناديدِ قريشٍ فقُذِفوا في طَوِيٍّ من أطواءِ بَدرٍ خَبيثٍ مُخْبِث. و كان إذا ظَهرَ عَلَى قومٍ أقامَ بالعَرْصةِ ثلاثَ ليالٍ. فلما كان ببدرٍ اليومَ الثالثَ أمرَ براحِلتهِ فشُدَّ عليها رحلُها، ثم مَشى و اتَّبَعهُ أصحابه و قالوا: ما نُرى يَنطلِقُ إلاّ لبعضِ حاجته، حتى قامَ عَلَى شَفةِ الرَّكيّ، فجعلَ يُنادِيهم بأسمائهم و أسماءِ آبائهم: يا فلانُ ابنَ فلان، و يا فلان ابنَ فلان، أيسرُّكم أنكم أطعتُم اللهَ و رسوله؟ فإنَّا قد و جدْنا ما و عدَنا ربُّنا حقاً، فهل و جدْتم ماو عدَ ربُّكم حقاً. قال: فقال عمرُ: يا رسولَ الله، ما تُكلمُ من أجسادٍ لا أرواحَ لها، فقال رسولُ اللهِ صلى الله عليه و سلّم: و الذي نفسُ محمدٍ بيدِه، ما أنتم بأسمعَ لما أقول منهم» قال قَتادة: أحياهمُ اللهُ حتى أسمعَهُم قولَه، تَوبيخاً و تَصغيراً و نَقْمَةً و حَسرةً و نَدَماً. (صحيح البخاري ج4ص1461- صحيح مسلم ج17ص173- مسند امام احمد ج3ص610- مسند امام احمد ج4ص611- صحيح ابن حبان ج5ص99 - سنن النسائي الصغري ج4ص416 - سنن النسائي الكبري ج1ص665 - مصنف ابن ابي شيبه ج8ص480)
از ابي طلحة (رض) (صحابي): همانا رسول الله f در روز بدر(جنگ بدر) فرمان داد تا بيست و چهار نفر از بزرگان قريش را كه در جنگ كشته شده بودند، در چاهي از چاه هاي بدر انداخته شود، چاهي كه پلید و پلیدکننده بود. (خبیث وخبیث کننده بودند چاه ممکن است 1)برای این باشد که از قدیم به آن چاه چنین اسمی اطلاق میشده است و یا 2) بخاطر این باشد که بر آن مردار و لجن و آشغال ریخته میشده است و یا 3)اینکه بخاطر انداخته شدن).
و عادت رسول الله f اين بود كه وقتي بر قومي چيره می شدند، به مدت سه شب در ميدان جنگ اقامت مي كردند.
در بدر، در روز سوم، امر كردند تا شترشان را آماده كردند. بعد به راه افتادند و صحابه(رض) نیز به دنبال وي به راه افتادند و پيش خود گفتند كه رسول الله f راه نمي پيمايند مگر اينكه براي حاجتي باشد، تا اينكه به كنار چاه رسيدند، پس شروع كردند به صدا زدن (مشركان كه كشته شده بودند) و با اسم و اسم پدران آنان، آنها را صدا می زدند و می گفتند اي فلان پسر فلان و اي فلان پسر فلان، آيا شما را شاد نمی كرد اگر از الله ﷻ و رسولش اطاعت می كرديد؟ پس ما که حقّ يافتيم آنچه پروردگارمان به ما وعده داده بود؛ پس آيا شما نیز حقّ يافتيد آنچه كه پروردگارتان به شما وعده داده بود؟ پس راوي گوید: عمر (رض) گفتند: يا رسول الله f آيا با اجسادي صحبت می كنيد كه در آنها روحي نيست؟
پس رسول الله f جواب دادند: قسم به الله ﷻ كه جان محمد در دست اوست، شما از آن ها (مردگان) شنونده تر نيستيد.
قتاده گويد: كه الله ﷻ آنها را زنده كرد تا صداي حضرت رسول الله f را بشنوند، تا براي آن ها توبيخ و عذاب و پشيماني و خواري باشد.
بدان که این حدیث صحیح و متفق علیه در ثابت کردن شنیدن اموات و حصول علم مر ایشان را، با آنچه خطاب کرده می شوند، کاملاً صریح است و همچنین در صحیح مسلم آمده است که میّت کوفتن نعال مردم را، وقتی که از دفن وی بر می گردند، می شنود. و همچنین آنچه در زیارت آن حضرت ﷺ آمده که بر ایشان سلام کرد و ایشان را خطاب قرار داده و گفت؛ سلام بر شما ای اهل دار مسلمانان آنچه برای شما وعده شده بود، آمد و ما نیز ان شاء الله به شما می پیوندیم. زیرا خطاب با کسی که نمی شنود و نمی فهمد معقول نیست و نزدیک است که در جمله ی عبث (سخن بیهوده) شمار کرده شود.
و در حدیث ترمذی آمده است که چون حضرت عایشه (رض) قبر برادر خود را؛ یعنی عبدالرحمان بن ابی بکر را زیارت کردند، او را خطاب کرده و گفتند: اگر وقت موت تو حاضر می شدم تو را دفن نمی کردم مگر آنجا که مرده ای و اگر در آن وقت حاضر می شدم، تو را زیارت نمی کردم.
و شیخ ابن همام در شرح هدایه نقل کرده که اکثر مشایخ حنفیه بر آنند که میّت نمی شنود. در کتاب الایمان تصریح کرده اند که اگر یکی سوگند خورد که او را کلام نکنم (قسم بخورد که با او صحبت نکند) پس اگر بعد از مردن او، او را کلام کرد (با او صحبت کرد)، حانث (کسی که قسمش را شکسته و به موجب آن عمل نکرده است) نمی شود؛ زیرا (کلام) بر کسی منعقد می گردد که حیثیت و قابلیت فهم داشته باشد و میّت این چنین نیست و این جماعه از حدیث مسلم جواب داده اند که ناطق است به سماع میّت قرع نعال مردمان را (ناطق بودن میّت با شنیدن میّت صدای پای دفن کنندگان را هنگامی که از دفن وی می آیند، ثابت است) با آنکه این (یعنی شنیدن) در وقت گذاشتن میّت در قبر است، از برای مقدمه ای سؤال و این تخصیص خلاف ظاهر است و دلیلی نیست بر آن و ظاهر حدیث آن است که این حالت میّت را در قبر حاصل است و بر این حدیث مذکور در این باب جواب داده اند (حدیث قتاده (رض) از انس (رض)) که در خلاف ایشان نص (آیه ی قرآن) است. گاهی با آنکه این مخصوص به آن حضرت ﷺ و معجزه ی اوست و زیاد شدن حسرت بر کافران است و پوشیده نماند که حمل بر این مجرد احتمال و تأویل است که نمی توان بر وی حمل کرد تا وقتی که دلیل بر استحالت سماع قائم نشود و (در حالیکه دلیلی بر استحاله نیست، پس تأویل نیز روا نیست) و پروردگار عز و جل بر آن (سماع میّت) قادر است و سببیّت حواسّ مر ادراک را عادیست و به مجرد خلق باری تعالی است؛ چنان که در کتب مذهب مقرّر شده است و گاهی جواب می دهند به آنکه، آن از باب ضرب المثل است و مراد، حقیقت کلام نیست، و این جواب از اولی بعیدتر است، ضعیف تر و مبنای ایمان (همراه مفتوح است) بر عرف و عادت است نه بر حقیقت فافهم و قویترین وجوه تأویل ایشان آن است که این روایت از عائشه ی صدیقه (رض) مردود است که چون این را از عمر (رض) شنید گفت (عائشه (رض)): چگونه این را رسول الله ﷺ گوید و حال آنکه الله تعالی می گوید... فَإِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى (سوره روم آیه 52) وَمَا أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ (سوره ی فاطر آیه 22). ترجمه آیه: و نیستی تو ای محمّد ﷺ سخن شنواننده ی کسانی را که در قبرها هستند. کذا قال الشیخ ابن الهمام و در مواهب لدنیّه می گوید که عائشه (رض) تأویل کرده است و گفته است که مراد پیغمبر ﷺ آن است که بگوید شما الآن می دانید که آنچه من گفتم حقّ است و گفته شده که عمر (رض) را وهم شد که به جای علم سمع گفت و عائشه (رض) بالجمله انکار کرد و استدلال او به قرآن و این قول را از عائشه (رض) قبول نکرده اند و در مواهب لدنیه از اسماعیل نقل کرده اند که گفته بود: عائشه (رض) را از فهم و ذکا و کثرت روایت و خوض در غوامض علوم آنچه که زیاده بر آن متصور نباشد، هست، لیکن به سوی رد روایت ثقه سبیل نیست مگر به نصّ که مثل او باشد و بر نسخ یا تخصیص یا استحاله ی آن دلالت کند و مراد با آیات قرآنی آن است که تو نمی شنوانی بلکه الله تعالی می شنواند و نیز مراد به موتی و بمن فی القبور کافرانند و مراد به سماع، عدم اجابت حقّ است؛ به دلیل آنکه این روایت در دعوت کفّار به ایمان و عدم اجابت ایشان مر حقّ را نازل شده و نیز گفته اند که مراد به موتی، موتی القلوب اند و به قبور اجساد ایشان، که در آنها، آن دلهای مرده افتاده است. و به تحقیق در مواهب لدنیّه ذکر کرده است که در مغازی محمد ابن اسحاق باسناد جید (رض) و امام احمد حنبل (رض) نیز به اسناد حسن از عائشه (رض) مثل حدیث عمر (رض) آورده؛ پس گویا عائشه (رض)، به سبب آنچه نزد وی از روایت این صحابه ی کبار (رض) ثابت شد، از انکار خود رجوع کرده است؛ زیرا که وی (در آنجا) حاضر نبود. که در آن قضیه در شروح بخاری نیز این کلام مذکور شده و جماعه ای تمسّک کرده اند که (سماع موتی را ) اثبات می کند. به قول قتاده (رض) که در آخر حدیث مذکور شد که حاصل آن این است که موتی را در قبور حالتی و قسمی از حیات می بخشد که به آن سماع موتی حاصل می شود و در این قول قتاده (رض) تخصیص به آن حضرت ﷺ نیست؛ بلکه به طریق معجزه واقع شده است و نه تخصیص به این اموات؛ بلکه الله ﷻ قادر است که آن حالت را در همه ی اموات نیز پیدا کند از هر شخص که باشد و در هر زمان که بود، فتدبّر و بالله توفیق.
و در اینجا سخن دیگر است (یعنی من می خواهم یک بحث دیگری داشته باشم) که فرضاً اگر از ثبوت سماع تنزیل کنیم، به اعتبار آنکه سماع بحاسه ی سمع می باشد و سمع به خرابی بدن خراب شد بگوییم (می گوییم که) از نفی سمع، نفی علم لازم نمی آید که علم به روح است که او هم باقیست؛ پس علم به مبصرات و مسموعات حاصل است نه بر وجه ابصار و سمع، چنان که بعض متکلّمان سمع و بصر الهی تعالی را به علم به مسموعات و مبصرات تعبیر کرده اند و به تحقیق اخبار و آثار در علم موتی به احوال زیارت کنندگان و شناختن ایشان را وارد شده تا آنکه آمده است که زیارت روز جمعه محبوبتر است؛ زیرا که در این روز علم میّت اتم و اکمل می باشد و احوال زائرین بر ایشان اکشف و اظهر است و نیز در حصول علم مر موتی را در آخرت و در برزخ شک نیست و به حقیقت دین اسلام چنان که حضرت عائشه (رض) گفته و در مراد به حدیث متفق علیه است پس علم به احوال دنیا و اهل دنیا ممکن است و دلیل بر زوال این علم و نسیان آن با وجود بقای روح چیست؟ و آمده است که کافران عود (برگشت) به دنیا را تمنّا خواهند کرد و آمده است که چون میّت از سؤال منکر و نکیر جواب به خیر (و خوشی) دهد و راحت یابد آرزو می کند و می گوید که ای کاش کسی باشد که به اهل من خبر کند که من در راحتم و خوشم. و بالجمله کتاب (قرآن) و سنّت مملو و مشحون به اخبار و آثار است که بر وجود علم مر موتی را به دنیا و اهل آن دلالت می کنند. پس آن را کسی جز جاهل به اخبار و منکر دین، منکر نشود و من (این را) گفتم و توفیق با الله ﷻ است.
و امّا استمداد به اهل قبور که آن را بعضی از فقها منکر شده اند؛ اگر انکار آنها از جهت آن است که ایشان را به زائرین و احوال ایشان، سماع و علم نیست، پس بطلان آن (بطلان قول بعض فقها) ثابت شد و اگر به سبب آن است که ایشان را در آن موطّن قدرت و تصرّف نیست تا مدد کنند (تا زندگان را یاری کنند)، بلکه محبوس و ممنوع اند و به آنچه که ایشان را از محنت و شدّت آنچه از دیگران باز داشته است، مشغولند، عارض شده است (در جواب ایشان) می گوییم که این (گفته ی شما کلیّت ندارد) خصوصاً در شأن متّقین که دوستان الله ﷻ اند. شاید که ارواح ایشان را از قرب در برزخ و منزلت و قدرت بر شفاعت و دعا و طلب حاجات مر زائران را حاصل شود که به ایشان متوسّل اند، چنان که در روز قیامت خواهد بود و دلیل بر نفی آن چیست؟ و بیضاوی آیت کریمه ی (و النازعات غرقا. الآیه) را به ثبات نفوس فاضله در حال مفارقت از بدن تفسیر کرده است، که از ابدان (بدن ها) کشیده می شوند و به سوی عالم ملکوت شاط می کنند و در آن سیاحت می کنند؛ پس به حظائر قدس سبقت می کنند؛ پس می گردند به شرف و قوت از مدبّرات و لیت شعری چه می خواهند ایشان به استمداد و امداد که این فرقه آن را منکرند. آنچه ما از این (استمداد) می فهمیم، این است که داعی محتاج الی الله، الله ﷻ را دعا می کند و حاجت خود را از جناب عزّت و غنای وی طلب می کند و به روحانیّت این بنده ی مقرّب و مکرّم در درگاه عزّت وی توسّل می کند و می گوید: الهی به برکت این بنده که بر وی رحمت کرده ای و او را اکرام کرده ای و به لطف و کرمی که به وی داری، حاجت مرا برآورده کن؛ که تو (ای الله ﷻ) معطی (طعام دهنده) و کریمی. یا این بنده ی مکرّم و مقرّب را ندا می کند که ای بنده ی الله ﷻ و ای ولیّ وی؛ شفاعت کن و مراد مرا از الله ﷻ بخواه که مسئول و مطلوب مرا بدهد و حاجت مرا قضا کند، پس معطی و مسئول و مأمول، پروردگار است و این بنده در میان کسی جز وسیله نیست؛ و کسی جز حقّ سبحانه و تعالی، قادر و متصرّف و فاعل نیست. و اولیای الله ﷻ در فعل الهی و قدرت و سطوت وی فانی و هلاکند و ایشان را فعل و تصرّف نیست؛ نه اکنون که در قبورند و نه در آن هنگام که در دنیا زنده بودند و اگر این معنی که ذکر کردیم در باره ی امداد و استمداد شرک باشد و توجّه به ما سوای حقّ تعالی به حساب آید؛ چنان که منکر زعم می کند؛ باید که توسّل و طلب دعا از صالحان و دوستان الله ﷻ در حالت حیات نیز منع کرده شود و این (طلب دعا از زندگان) بلکه به اتفاق مستحب و مستحسن است و در دین شائع است و اگر می گویند که ایشان بعد از موت معزول شدند و از آن حالت و کرامت که ایشان را در حالت حیات بود، بیرون آورده شدند، دلیل بر آن چیست؟ یا گویند که به خاطر آنچه بعد از ممات (فوت) از آفات بر وی عارض شد، مشغول و ممنوع شدند، پس این گفته نیز کلیّت ندارد و بر دوام و استمرار آن تا روز قیامت دلیل است. نهایت آنکه این کلیّت نباشد و فائده ی استمداد عام نباشد بلکه ممکن است که بعضی به عالم قدس منجذب باشند و در لاهوت حقّ مستهلک باشند. چنان که ایشان را شعوری و توجّهی به عالم دنیا نماند و تصرّفی و تدبیری در وی نباشد؛ چنانکه از تفاوت حال مجذوبان و متمکّنان ظاهر می گردد، نعم (بله)؛ اگر زائران اعتقاد کنند که اهل قبور، بی توجّه به حضرت حقّ ﷻ و بی التجا به جناب حقّ تعالی، متصرّف و قادرند؛ چنان که عوام و جاهلان و غافلان اعتقاد دارند و چنان که حرام و منهی عنه را در دین انجام می دهند؛ از تقبیل (بوسه) قبر و سجده بر آن و نماز به سوی وی و جز آنکه نهی و تحذیر واقع شده است، این اعتقاد و این افعال ممنوع و حرام است و فعل عوام اعتباری ندارد و خارج مبحث است و حاشا از عالم به شریعت و عارف به احکام دین که چنین اعتقادی داشته باشد و این افعال را انجام دهد و آنچه از مشائخ اهل کشف (مانند بایزید بسطامی (رحمه الله) و ابوالحسن خرقانی (رحمه الله)) مروی و محکیست، در استمداد از ارواح کمل و استفاده از آن خارج از حصر است و در کتب و رسائل ایشان مذکور می باشد و میان ایشان مشهور است، حاجت نیست که آن را ذکر کنیم و شاید کلمات ایشان منکر و متعصّب را سود نکند عافانا الله من ذلک (الله ﷻ سلامت بدارد از آن سخن). در اینجا از وجه علم و شریعت است. آری مروی و مسنون در زیارت، سلام بر موتی و استغفار مر ایشان را و قرائت قرآن است و لیکن در اینجا نهی از استمداد نیست؛ پس زیارت برای امداد و استمداد از ایشان هر دو بر تفاوت حال زائر باشد و مزور (یعنی اگر زیارت کننده عالم و فاضل باشد و زیارت شونده عامی پس زائر بر وی دعا و استغفار می کند و اگر مزور (زیارت شونده) از کاملان باشد پس هم بر وی دعا می کند و هم استمداد کرده می شود؛ این است تفاوت حال زائر و مزور) باید دانست که خالف دئر غیر انبیاء است که ایشان به حیات حقیقی دنیوی زنده اند و اولیاء به حیات اخروی معنوی. و کلام در این مقام به خاطر زعم منکران به حدّ اطناب و تطویل کشید که در غرب این زمانه فرقه ای پیدا شده که استمداد و استعانت از اولیاءالله را منکرند که از این دار فانی به دار بقا نقل شده اند و نزد پروردگار خود زنده اند و مرزوق اند و خوشحال اند و مردم را از آن شعور نیست (مردم از حال آنان بی خبرند) و منکران، متوجّهان به ایشان را مشرک می دانند و از عبادت کنندگان بت ها می شمارند و آنچه دلشان می خواهد، می گویند. (اشعه اللمعات ج3ص420 به بعد).
این تحقیق که در باره ی توسّل و استمداد بود، از کتاب گرانقدر که اسمش اشعه ی لمعات شرح فارسی مشکات المصابیح است، که مؤلف آن عبدالحقّ محدّث دهلوی است و چون تحقیقی پر ارزش و بدون تعصّب بود، عیناً آن را با کمی تغییر و ویرایش در عبارت آن آوردم.
و من نیز بر آن تحقیق مطلبی اضافه می کنم و آن این است که هیچ دلیلی بر این که بین زنده بودن و مرده بودن برای توسّل فرق باشد، وجود ندارد؛ زیرا اگر مطلق وسیله گرفتن شرک باشد، پس باید فکر کنیم که آیا ما چیزی را بدون وسیله انجام می دهیم؟ مثلاً وقتی مریض می شویم به دکتر می رویم و این عین وسیله است. خوب؛ اگر بحث در این است که اگر آن وسیله را چنین پنداریم که او یک قدرت مستقل از الله ﷻ است، معلوم است که آن شرک است هر چند شخصی که وسیله قرار داده شده زنده باشد یا که مرده، و فرقی نمی کند که دکتر باشد یا که ولیّ از اولیاءالله. و اگر قادر و معطی و حاجت برطرف کننده و شفا دهنده را الله ﷻ بدانیم، چه فرق است بین این که به دکتر برویم یا که یکی از اولیاءالله را وسیله بگیریم. در هر دو مورد اگر الله ﷻ بخواهد، شفا حاصل می شود و اگر الله ﷻ نخواهد، کسی نمی تواند که آن مریض را شفا دهد؛ گرچه تمام مخلوقات بر وی متّحد شوند. و آیا وسیله گرفتن نشانه ی آن است که الله ﷻ محتاج آن وسیله است، در این صورت چرا الله ﷻ برای هدایت ما پیامبران را مبعوث می کند؛ مگر الله ﷻ قادر نیست بر اینکه همه ی ما را مستقیماً و بدون واسطه هدایت کند. و چرا برای پیامبر ﷺ نیز فرشته (جبرئیل (ع)) وحی می آورد؟ مگر الله ﷻ نمی تواند که مستقیماً به پیامبر ﷺ وحی کند؟ و آیا الله ﷻ به خاطر ناتوانی، جبرئیل (ع) را و پیامبران را واسطه می گیرد. (نعوذ بالله و تعالی عن ذلک علوّاً کبیرا).
و به تحقیق در احادیث پیامبر ﷺ وارد شده که حضرت پیامبر ﷺ را در قبل از اینکه متولّد شود و در حالت حیات وی و بعد از وفات آن حضرت ﷺ وسیله قرار داده شده است و بیان آن اینکه:
وقتی حضرت آدم (ع) آن گناه را مرتکب شد، آن حضرت، پیامبر ﷺ ما را وسیله قرار داد و این قول را حاکم در مستدرک خود آورده است و گفته که صحیح الاسناد است (سلاح المؤمن ص130) و همچنین در روح المعانی این قول ذکر شده است (تفسیر روح المعانی ج1ص238) و اما توسّل به آن حضرت ﷺ در حیات وی ﷺ:
از عثمان ابن حنیف (رض) روایت شده که مرد نابینایی نزد رسول الله ﷺ آمد و گفت یا رسول الله ﷺ؛ بخوان الله ﷻ را تا بینایی مرا برگرداند و گفت که یا رسول الله ﷺ رفتن بینایی من بر من خیلی سخت می آید. پس رسول الله ﷺ گفتند: که برو و وضو بگیر و دو رکعت نماز بخوان و بگو:
اللـهم إني أسألك وأتوجه إليك بالنبي، محمد ﷺ نبي الرحمة، يا محمد إني أتوجه إلى ربي بك ان یکشف لی عن بصری اللـهم شفعه في وشفعني في نفسي».
بار الها من از تو می خواهم و به سوی تو متوجّه می شوم به وسیله ی محمّد ﷺ که پیامبر رحمت است؛ ای محمد ﷺ من به سوی الله ﷻ خود توجّه می کنم به وسیله ی تو؛ اینکه باز کند الله ﷻ چشم مرا.
و آن مرد رجوع کرد در حالی که بیناییش را باز یافته بود. این را ترمذی و نسائی روایت کرده است. (سلاح المؤمن ص99).
و چه دلیلی بر منع توسّل به حضرت رسول ﷺ بعد از وفات او.
در کتاب «قول الفصل فی شبهات الوهابیه» که از تألیف های مؤلف می باشد به تمامی شبهات در مورد اعتقادات وهابیان جواب داده شده است که جهت اطلاعات بیشتر رجوع به آن کتاب را توصیه می کنیم.