فصل لا یصح رهن (صحیح نبودن رهن):
مسئله 20◄ رهن گذاشتن شیء شریکی صحیح نیست.
دلیل:
زیرا رهن برای گرفتن حق و طلب است و گرفتن حق از شیئی که شریکی باشد در حالت مشاع بودن ممکن نیست. (درر الحکام ج2ص251)
یعنی قبل از تقسیم نمیتوان حق را گرفت پس تا وقتیکه مشاع و مشترک باشد رهن جایز نیست.
مسئله 21◄ رهن گذاشتن خرمای سردرخت بدون نخلش درست نیست.
مسئله 22◄ رهن گذاشتن زراعت سر زمین بدون زمین درست نیست.
مسئله 23◄ رهن گذاشتن نخل سر زمین بدون زمین درست نیست.
دلیل:
زیرا در این اشیاء ذکرشده رهن با غیر رهن به یکدیگر متصل هستند پس در معنی رهن مشاع هستند و همچنین رهن باید بهتنهایی و جداشده باشد و در این موارد ذکرشده، جدا نشده است. (درر الحکام ج2ص251)
مسئله 24◄ رهن گذاشتن شخص آزاد درست نیست.
دلیل:
زیرا شخص آزاد کالا نیست تا بتوان حق خود را از آن گرفت. (درر الحکام ج2ص251)
مسئله 25◄ رهن گذاشتن در مقابل امانت درست نیست مانند رهن خواستن در مقابل عاریت و ودیعت.
دلیل:
زیرا رهن گرفتن قبضی است که هلاک آن ضمانت دارد؛ یعنی اگر هلاک شود، باید، تاوان آن پرداخت شود و این اشیاء ذکرشده ضمان و تاوان ندارند و درصورتیکه بدون تعدّی هلاک شوند بر امانتدار چیزی لازم نمیشود. (الهدایه ج4ص418)
مسئله 26◄ رهن خواستن برای تحویل مبیع به مشتری باطل است و درست نیست.
دلیل:
زیرا مبیع قبل از تسلیم و تحویل آن، مورد ضمان، نیست. (الهدایه ج4ص419)
یعنی اگر مبیع قبل از تسلیم آن به مشتری هلاک شود بیع فسخ میشود و چیزی بر مشتری لازم نمیشود پس گرفتن رهن بیمعنی است زیرا رهن یعنی گرو گرفتن چیزی تا بتوان حق خود را بهوسیلهی آن ستاند.
مضمون: تاوان، چیزی که اگر هلاک شود تاوان و مثل، آن بر عهده¬ی کسی، لازم می¬شود.
مسئله 27◄ رهن خواستن در مقابل قصاص جایز نیست.
دلیل:
زیرا رهن برای این است که بتوان حق خود را توسط رهن گرفت و قصاص را نمیتوان از رهن ستاند. (المبسوط للسرخسی ج21ص66)
توضیح: قصاص یعنی کشتن قاتل به خاطر قتلی که انجام داده است و همچنین اجرای مثل آن زخمی که بهطرف وارد کرده است پس نمیتوان این کارها را بر رهن اجرا نمود مثلاً اگر کالایی را در مقابل قصاص بگیریم نمیتوان قصاص را بر این کالا (رهن) اجرا نمود.
مسئله 28◄ رهن گرفتن در مقابل عین مضمون چه مثلی و چه قیمی باشد صحیح است.
عین مضمون: مانند مهریه و بدل صلح از قتل عمد و غصب و بدهی.
مضمون: چیزی که در صورت هلاک تاوان آن واجب میشود یعنی قیمت آن باید پرداخت شود و یا از بدهی کم کرده شود.
دلیل:
زیرا این اشیاء اگر هلاک شوند باید مثل یا قیمت آن پرداخت شود پس با رهن گرفتن میتوان به این حق رسید و از رهن این حق را گرفت. (الاختیار لتعلیل المختار ج2ص63)
عین مضمون: چیزی که با هلاکش ادای مثل آن واجب میشود مثلاً اگر یکچیز را غصب کند پس آن شیء غصب شده عین مضمون است زیرا باید خود آن یا مثل آن را بدهد پس برای گرفتن شیء غصب شده میتوان رهن (گرو) گرفت.
مثلی: اشیاء وزنی و کیلی و عددی متقارب.
قیمی: اشیائی که در صورت هلاک قیمت آن واجب میشود نه مانند آن مثل حیوانات.
مسئله 29◄ اخذ رهن در مقابل بدهی موعددار نیز صحیح است؛ مثلاً شخصی شیئی را نزد کسی رهن میگذارد تا مقداری پول به وی قرض دهد پس این رهن گذاری صحیح است و اگر رهن را قبل از پرداخت قرض بگیرد و رهن هلاک شود پس بر مرتهن (گروگیر) واجب است که وجه (پول) که وعدهی آن را داده بود بپردازد.
دلیل:
زیرا با تحویل رهن شیء را از طرف مقابل گرفته است پس بدل آنکه همان مقدار پولی است که وعده داده بود بر عهده¬ی وی واجب میشود. (الاختیار لتعلیل المختار ج2ص67)
مسئله 30◄ رهن گرفتن در مقابل سرمایهی سلم نیز صحیح است.
مسئله 31◄ رهن گرفتن در مقابل مسلم فیه نیز صحیح است.
مسئله 32◄ رهن گرفتن در مقابل ثمن صرافی نیز صحیح است.
دلیل:
زیرا رهن با این اشیاء ذکرشده در صفت مال بودن و کالا بودن یکی هستند و رهن برای استیفاء و گرفتن حق از طرف مقابل است پس رهن در این اشیاء جایز است. (العنایه ج10ص157)
سلم: سلف، گوگ لیگ.
مسلم فیه: کالایی که در سلم قرار است بدهد؛ مثلاً هزار تومان میدهد تا در وقت درو یکتن گندم بگیرد، پس آن هزار تومان را رأس المال (سرمایه) گویند و آن یکتن گندم را مسلم فیه گویند و اخذ رهن در مقابل هریک از آنها درست است.
صرافی: عوض کردن پول به پولی دیگر مانند اینکه درهم (نقره) میدهد و در مقابلش دینار (طلا) میگیرد.
مسئله 33◄ در مسئله¬ی اخذ رهن، در مقابل سرمایه¬ی سلم و ثمن صرافی، اگر رهن در مجلس عقد معامله، هلاک شود، پس بهحساب گرفته شدن سرمایه و ثمن صرف، گذاشته میشود؛ یعنی هلاک رهن به معنی گرفتن سرمایه¬ی سلم و ثمن صرافی میباشد و اگر قبل از پرداخت سرمایه و ثمن از هم جدا شوند و بعدازآن رهن هلاک شود هردوی معاملهی صرف و سلم باطل هستند.
دلیل:
زیرا قبض در همان مجلس عقد صرف و عقد سلم (سلف) لازم است پس اگر رهن در همان مجلس هلاک شود این به معنی قبض است و اگر هیچکدام را قبض نکند و رهن بعداً هلاک شود پس قبضی صورت نگرفته است پس این عقدها باطل میشوند. (درر الحکام ج2ص253)
مسئله 34◄ اگر قرار بر این باشد که رهن را نزد یک فرد عدل که خودشان تعیین کردهاند بگذارند پس با قبض این عدل، عقد رهن تکمیل میشود.
دلیل:
زیرا در این عقد شخص عدل مذکور مانند خود مرتهن است پس قبض این شخص قبض مرتهن محسوب میشود. (المبسوط للسرخسی ج21ص78)
مسئله 35◄ با گذاشتن رهن نزد عدل هیچکدام از طرفین حق گرفتن رهن از وی را ندارند.
دلیل:
زیرا در این رهن راهن و مرتهن هرکدام حقی دارند پس بدون اجازهی دیگری نمیتوانند بگیرند؛ زیرا در گرفتن هرکدام از این اشخاص ابطال حق دیگری است. (الهدایه ج4ص426)
مسئله 36◄ هلاک شدن رهن در نزد عدل همان هلاک شدن در نزد مرتهن است.
دلیل:
زیرا عدل در مورد رهن در حکم مرتهن است پس همچنان که اگر در دست مرتهن هلاک میشد ضمان داشت پس با هلاک در نزد عدل نیز ضامن است. (الهدایه ج4ص426)
مسئله 37◄ وکیل گرداندن آن عدل یا کسی دیگر برای فروش رهن صحیح است.
دلیل:
زیرا این وکالت همان وکالت برای فروش ملک شخص است که جایز میباشد. (الهدایه ج4ص427)
مسئله 38◄ اگر در عقد رهن کسی را وکیل فروش رهن کرده باشند، با عزل کردن وی، آن وکیل تعیینشده عزل نمیگردد.
یعنی وکیل تعیینشده با عزل از این وکالت خارج نمیشود.
مسئله 39◄ این وکیل با فوت کسی غیر از خود وکیل، عزل، نمیشود.
دلیل:
زیرا این وکالت حقی از حقوق عقد رهن می¬باشد و صفتی از صفات این رهن پس تا وقتیکه رهن باقی است، این وکالت نیز باقی است. (الهدایه ج4ص427)
مسئله 40◄ اگر وقت پرداخت بدهی شود و راهن یا وارثش غایب باشند، وکیل را امر به فروش رهن کرده میشود.
دلیل:
زیرا تأخیر فروش رهن، باعث ضایع شدن حق کسی میشود. (الهدایه ج4ص427) زیرا رهن برای گرفتن حق است پس وقتی در موعد بدهی را پرداخت نکند پس باید از رهن بگیرد و اگر آن رهن از جنس بدهی نباشد این امر با فروش رهن حاصل می¬شود.
مسئله 41◄ اگر موکّل وکیل دعوا، غائب باشد و وکیل از اقامهی دعوا سر باز زند، وکیل را مجبور به اقامهی دعوا کرده میشود.
دلیل:
زیرا در عدم خصومت (اقامه¬ی دعوا) حق شخص ضایع خواهد شد، پس وی را مجبور به اقامه¬ی دعوا کرده می¬شود. (الهدایه ج4ص427)
مسئله 42◄ اگر عدل رهن را بفروشد، پول آن بهعنوان رهن محسوب می¬شود و هلاک آن پول همانند هلاک رهن، است.
دلیل:
زیرا این پول جانشین رهن قبض شده میباشد پس حکم رهن اصلی را دارد. (الهدایه ج4ص228)